ای پدر حیات نو
یه وقتایی
به خودم میگم
کی اینجا رو میخونه؟
بعد به سرم میزنه
اینجا رو ببندمش.
درشو تخته کنم
یا
گل بگیرمش.
برم یه جا واسه خودم گندم بکارم
خوش باشم.
بعد میگم نه رفیق
کی میدونه فردا چی میشه؟
امیدت به خدا باشه
آره،
خدا بزرگه
یه وخ دیدی یکیم اومد اینجا رو خوند
ها؟
بعد همه چی عوض میشه
همه چی درس میشه
دوباره میشه زندگی کرد...
کی میدونه
آره
شایدم باس صب کرد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
ای پدر حیات نو
لطف میکنی اگر نبندی اینجا رو.
گرچه، اگر هم بخواهی ببندی، حق داری.
ممنون ام ازت.
ارسال یک نظر