۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

یه بار وختی بچه بودیم بردنمون بچریم.
مامان باباها فرش پهن کردن کنار آب
نشستن دبرنا بازی کردن
ماهام رفتیم چریدیم
یه دل سیر و پر.
من بودم و سه تا پسرخاله هام
انقد علف خوردم درد گرفت دلم
بابام مخصوصن خیلی راضی بود ازم
برگشتنی نشوندم جلو دس کشید سرم گف بارکللا بچه م چریده حسابی.

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

مرتضا حیدری شبها در تلویزیون اخبار میگوید و فکر میکند آدم جالبی است.

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

تا شدم اره به کون در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

بنگاه سخن پراکنی
ما چن تا دختر پسر ایرونی هستیم که قرار گذاشتیم فردا ساعت شیش عصر از کوره در بریم.

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

میگن تبریز سقوط کرده. کسی اطلاعی داره؟