۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

تا حالا هیچی اندازه ی گازهای نجیب منو کفری نکرده
یه مشت عن عوضی ته جدول اون مردک روس
کثافتای گه لاشی
بی ناموسای بی شرف
تف تو اون ذاتتون
سگتوله ها

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

حمل بر خودستائی نشه،
ولی من گرممه.
هذا من فضل ربی.

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

اونایی که آدرس وبلاگ مخفیمو دارن برن پست جدیدمو بخونن و کامنت بذارن.
خبرها حاکی از آن است.

۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

یکی هست
حالا اسم میخام نبرم
که داره میخونه اینجا رو
و حالم بطرز معناداری میخوره بهم ازش
و مجدانه لایک داره پای دونه دونه پستای من میذاره
نمیدونه اما اون که مال منه اینجا
من، همونی که میخاد جونده ی خرخره ش باشه
و نمیدونه که دارم انتقام نرم خودم رو من میگیرم باین ترتیب ازش
چه دام کثیفیست برای تو

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

آیا میدانید با همین کارتی که در دست دارید میتوانید بجای دریافت وجه نقد از این دسگاه درزهای لپتاپتان را تمیز کنید؟
مشترک ام تی ان ایرانسل مورد نظر شما دسگاه تلفن همراه خود را خاموش کرده است و دارد میدهد.

امروز با خیام

برخیزم و عزم باده ی خاص کنم
رنگ رخ خود به رنگ کالباص کنم

امروز با خیام

برخیزم و عزم باده ی ناب کنم
رنگ رخ خود به رنگ تیتاب کنم

be.ettefaagh@gmail.com

خیلیها از اقصانقاط به من ایمیل زدن از بنده خاستن که در صفحه ی وبلاگ شخصی خودم آدرس پست الکترونیکم رو بذارم
تا بتونن بطریقی با من در تماس باشن.

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

امروز با خیام

برخیزم و عزم ویسکی ناب کنم
رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم

۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

یکی از اختشاشای پارسال پیارسال بود
فک کنم آشورا بود
من بودم و اقدس بود
تو پارک لاله بود به نظام و به روسها فحش دادیم و موزاییک پرت کردیم
گاردیا هم درعوض اشکاور زدن و مام سیگار کشیدیم تو چش و حلق هم
بشر باید یه روز اونقد پیشرفت کنه که بجا اشکاور گاز شرماور اخترا کنه
وختی بزنی همه از خجالت بنفش و کبود بشن
تندتند فرار کنن تا بتونن برن یه جا خودشون رو قایم کنن
از خجالت و شرم
آدما رو میبینی که درحالی که داره گریه شون میگیره
میرن تو خونه ها و زیرپتو قایم میشن
یا تو پسکوچه و زیر نیمکت با سرفکندگی کز میکنن
مردای میانسال و شیکمدار رو میبینی
که درحالی که کتشون رو کشیدن روسرشون تا کسی نبیندشون
دارن تندتند تو خیابون میدون.
خولاصه.
اشکاور و جیغ و پینتبال زدن و من دست اقدسو کشیدم تو شونزده آذر
چش آدما و سطل آشغالا میسوخت
بدلایل متضاد و مکمل
بعد پیچیدیم تو یه پسکوچه
بعد یهو در یه خونه قدیمی سه طبقه وا شد و ما پریدیم تو خونه
بعد پشت به در تکیه دادیم و نفس نفس زدیم
مث فیلما
چشامون که به تاریکی عادت کرد دیدیم هیشکی نیست
یه راپله بود که پایین میرفت
یادم رفت کلن توی این پست چی میخاستم بگم.
حالا.
از پله ها رفتیم پایین رسیدیم به یه راهروی دراز و تنگ
اینور اونورش چنتا در بود
درا بسته بود
درا قفل بود
آشورا بود
من بودم و اقدس بود
"نکنه اطلاعات مطلاعاتی چیزی باشه اینجا؟"
اقدس پرسید.
دستشو به آهستگی کشیدم و به‌آرامی جلو رفتیم
درها قفل بودند
انتهای راهرو پیچ میخورد به جایی که نمیدیدیم
ای خدا این پستو چه جوری جمعش کنم؟
صدای ضربان قلبمون رو از توی دهانهایمان میشنیدیم
حتا من مزه ی بیضه هام رو هم توی دهنم حس میکردم
راهرو رو پیچیدیم
خیلی تاریک بود
راهرو وهمناک بود
آشورا بود
دستهای اقدس سرد بود
از ترس و از بخودشاشیدگی.
اقدس یادته؟
از انتهای ناپیدای راهرو خش خشی شنیدیم
در صمیمیت سیال فضا
نفسم تو سینه حبس شده بود
"کسی اونجاست؟"
من با صدایی لرزان پرسیدم.
نجوایی ناله مانند شنیده شد
اقدس بر این عقیده بود که شاید یکی باشه که گاردی ماردیا زدنش
و به کمک احتیاج داره
خب دیگه العان میدونم باید این پست رو چجوری تموم کنم.
اما من ریسک نکردم
یه حسی توی من میگفت یک چیزی راجه به این راهرو غلطه
یه موجودی داشت کمکم جلو میومد توی تاریکی
و جلوتر و جلوتر
تونستم سر کجشده و دست درازشده ش رو تشخیص بدم
"Jesus!"
من و اقدس با هم فریاد زدیم.
با تمام وجود.
یک زامبی بود
یک زامبی واقعی
که هیکل مهیبی داشت و بوی گند سگ مرده میداد و چیزی از دهنش ترشح میشد
اوه نه! اوه نه!
با تمام توان پا بفرار گذاشتیم
تمام راهرو رو دویدیم و از پله ها دوتا یکی بالا رفتیم
درو وا کردیم پریدیم تو کوچه و باز هم دویدیم
وارد شونزده آذر شدیم
هیشوخت از دیدن گاردیا و بسیجیا این همه خوشال نشده بودم.

مظفر
بیس و شیش فروردین ماه هزار و سیصد و نود.

۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

+ شما روشنفکری؟
- بله.
+ از سمت پدر یا مادر؟
+ شما روشنفکری؟
- هه!
+ میخندی؟
+ تو روشنفکری؟
- بعله.
+ ینی هیچ حسی به دخترا نداری؟
+ تو روشنفکری؟
- نه من احمق بتمام معنام. روشنفکر ساعت دو میاد. شما؟
+ من بیریخت ام. خودم بش زنگ میزنم.
+ تو روشنفکری؟


- نه روشنفکر رفته بیرون.

+ شوما باش نسبتی دارین؟

- باباشم.

+ میشه وختی اومد بگین به من زنگ بزنه؟

- باشه. چیکارش داری؟

+ میخام بکنمش.

- ولی چن وخته که نمیده دیگه.

+ ئه چرا خو؟

- میخاد درسشو ادامه بده.

+ :(
+ شما روشنفکری؟


- آره.

+ شعر هم میگی؟

+ شما روشنفکری؟


- بله.

+ صمد روشنفکر؟

- خیر من مظفرشونم. صمد پسرعموی بابام میشه.

+ تو روشنفکری؟


- آره.

+ میخای بکنمت؟

- آره.

+ شما روشنفکری؟
- آره.
+ با روشنفکرای سمت ملایر نسبتی دارین؟
+ تو روشنفکری؟


- بودم. قبلن.

+ په چی شد؟

- دوس پسرم با این چیزا معافق نیس آخه.

+ تو روشنفکری؟


- آره.

+ درآر ببینم اگه راس میگی.

من کجام روشنفکره؟

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

مشاوره پزشکی

سلام آقای دکتر من پسری بیس و دو ساله میباشم که البته همه میگویند بهم کمتر میخورد و پوست روشنی دارم. من عکس شما را توی این سایتتان دیدم میخاستم بپرسم آمپول هم خودتان میزنید؟
سانی جون هستم از قلهک

فقد همین امروز مهلت دارید.

بسمه تاعالی
به استحضار ملت غیور و همیشه در صحنه میرساند، بحول و قوه ی الاهی، اینجانب مظفر، علارغم کوهولت سن و کسالت، در این مسابقه ای که عزیزانمان در دستگاه دوئیچه وله ترتیب آن را دیده اند، بای نحو کان حوضور بهم میرسانم، و به وبلاگ در قند قزل آلا، متعلق به جناب مستطاب سرکار آقای کسرا فروهی، میدهم، البته رای ام را.

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

مشاوره ی پزشگی

پسر جوانی هستم ساکن خراسان و شاشم بتازگی کف کرده است. وختی که من عاشق میشم دنیا برام رنگ دیگه ست. میخاستم بپرسم آیا نیازی هست که به چشمپزشگ مراجعه کنم یا خیر.

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

چن روز پیش محسن گف برم پیشش کسی خونشون نیس
گف بشین رو صندلی
بعد قشقرق را انداخت.
این چیه؟
من پرسیدم.
گف قشقرقه
قشقرق به این خوشگلی ندیده بودم تاحالا
قشقرقه مث ساعت کار میکرد
حتا میشه گف قشقرق سکسی ای بود
یه کم به قشقرقش نیگا کردم
بعد برگشتم خونه.

چراغ های رابطه: تاریک اند.

ویژگی های پرمیوم: خاموش است.

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

معرفی میکنم

شهره آفاق هستم بیس و نه ساله از مشهد.

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

مظفر تقدیم میکند.