آقای میم یک روز صبح که از خواب برخاست احساس کرد که در همه چیز ریده شده است.
آمد مسواک بزند اما در لولههای آب ریده بودند. در یخچال را باز کرد که صبحانه بخورد اما در یخچال هم ریده بودند. میم به خودش گفت قوی باش مرد. اما همه میدانیم که قوی بودن تاثیری روی بوی گه ندارد. پس میم تصمیم گرفت دماغاش را بگیرد و از راه دهان تنفس کند اما به خاطر آورد که بوی هر چیزی مولکولهایی از همان چیز است و بنابراین نفس کشیدن از دهان مساوی است با وارد کردن مولکولهای گه به دهان.
آقای میم خواست اسنپ بگیرد و جایی برود که در آن نریده باشند اما در اپ اسنپ هم ریده بودند. از خانه درآمد و کنار خیابان گهمال ایستاد و سوار تاکسی شد و در تاکسی نیز ریده بودند. چند دقیقه گذشت. راننده با اخم گفت ریده شده تو مملکت. (دهان راننده بوی گه میداد.) همه با حال گهمرغی سر تکان دادند. آدمها سرشان را از شیشه درمیآوردند و در خیابان عقهای طولانی میزدند. آقای میم و همسفراناش در اتوبان چمران و همت ماموران شهرداری را دیدند که داشتند با جان و دل گههایی را که بهصورت تپه درآمده بود رنگ میکردند و برخی جاها روی آن گلهای داوودی میگذاشتند. مسافری که جلو نشسته بود و از شدت عرق بوی گه میداد برگشت و رو به عقبیها گفت باید شاشید توی این تهران. بسیار جدی گفت و همه آن قدر از ته دل خندیدند که دو نفر توی خودشان شاشیدند، ولی اهمیتی نداشت چون ذاتا همه جا ریده بودند.
آقای میم که در میدان ونک از تاکسی پیاده شد به یک عابر بانک رفت تا پول بگیرد اما متوجه شد که در حساب بانکیاش ریده شده است. آمد که ببیند آیا در شبکههای اجتماعی چیزی دربارهی ریدمان نوشتهاند یا خیر که دید در اینترنت نیز ریدهاند. بنابراین به نزدیکترین دکهی روزنامهفروشی رفت و شرق خرید اما در تکتک صفحات روزنامه ریده بودند. آقای میم که از شب گذشته هیچ چیز نخورده بود سپس به رستورانی رفت اما در رستوران هم ریده بودند و صاحب رستوران داشت با حوصله روی گهها اسپری رکسونا میزد.
آقای میم که دید اوضاع از این قرار است با خودش گفت بهترین کار این است که استارتاپ نریدهیاب بزند. به همین خاطر همان جا در خیابان با چند تا از دوستان اکوسیستمیاش تماس گرفت اما فهمید که آنها حسابی به خودشان ریدهاند و با کسی مثل آقای میم که به خودش نریده چندان حال نمیکنند و پس همه چیز منتفی شد.
آقای میم بعد از آن از یک پلیس پرسید ماجرا از چه قرار است ولی پلیس همان جا در حاشیهی خیابان شروع کرد به گهخوری. هوا داشت ابری میشد و کلاغهای کوندریده اینجا و آنجا به مردم میریدند. آقای میم بهطور تصادفی در پیادهرو به یک سرمایهگذار خارجی برخورد کرد از او پرسید که چرا نمیآید در این اوضاع از گه برق تولید کند. سرمایهگذار خارجی رید به سر تا پای هیکل میم و دور شد.
میم که یک چوب دو سر گهی شده بود رفت و میانهی میدان ونک ایستاد. بعد رعدوبرق زد و از آسمان تکههای گه بارید. مردم بینهایت خوشحال شدند و آقای میم پی برد که دیگر عن تمام چیزها درآمده است.
آمد مسواک بزند اما در لولههای آب ریده بودند. در یخچال را باز کرد که صبحانه بخورد اما در یخچال هم ریده بودند. میم به خودش گفت قوی باش مرد. اما همه میدانیم که قوی بودن تاثیری روی بوی گه ندارد. پس میم تصمیم گرفت دماغاش را بگیرد و از راه دهان تنفس کند اما به خاطر آورد که بوی هر چیزی مولکولهایی از همان چیز است و بنابراین نفس کشیدن از دهان مساوی است با وارد کردن مولکولهای گه به دهان.
آقای میم خواست اسنپ بگیرد و جایی برود که در آن نریده باشند اما در اپ اسنپ هم ریده بودند. از خانه درآمد و کنار خیابان گهمال ایستاد و سوار تاکسی شد و در تاکسی نیز ریده بودند. چند دقیقه گذشت. راننده با اخم گفت ریده شده تو مملکت. (دهان راننده بوی گه میداد.) همه با حال گهمرغی سر تکان دادند. آدمها سرشان را از شیشه درمیآوردند و در خیابان عقهای طولانی میزدند. آقای میم و همسفراناش در اتوبان چمران و همت ماموران شهرداری را دیدند که داشتند با جان و دل گههایی را که بهصورت تپه درآمده بود رنگ میکردند و برخی جاها روی آن گلهای داوودی میگذاشتند. مسافری که جلو نشسته بود و از شدت عرق بوی گه میداد برگشت و رو به عقبیها گفت باید شاشید توی این تهران. بسیار جدی گفت و همه آن قدر از ته دل خندیدند که دو نفر توی خودشان شاشیدند، ولی اهمیتی نداشت چون ذاتا همه جا ریده بودند.
آقای میم که در میدان ونک از تاکسی پیاده شد به یک عابر بانک رفت تا پول بگیرد اما متوجه شد که در حساب بانکیاش ریده شده است. آمد که ببیند آیا در شبکههای اجتماعی چیزی دربارهی ریدمان نوشتهاند یا خیر که دید در اینترنت نیز ریدهاند. بنابراین به نزدیکترین دکهی روزنامهفروشی رفت و شرق خرید اما در تکتک صفحات روزنامه ریده بودند. آقای میم که از شب گذشته هیچ چیز نخورده بود سپس به رستورانی رفت اما در رستوران هم ریده بودند و صاحب رستوران داشت با حوصله روی گهها اسپری رکسونا میزد.
آقای میم که دید اوضاع از این قرار است با خودش گفت بهترین کار این است که استارتاپ نریدهیاب بزند. به همین خاطر همان جا در خیابان با چند تا از دوستان اکوسیستمیاش تماس گرفت اما فهمید که آنها حسابی به خودشان ریدهاند و با کسی مثل آقای میم که به خودش نریده چندان حال نمیکنند و پس همه چیز منتفی شد.
آقای میم بعد از آن از یک پلیس پرسید ماجرا از چه قرار است ولی پلیس همان جا در حاشیهی خیابان شروع کرد به گهخوری. هوا داشت ابری میشد و کلاغهای کوندریده اینجا و آنجا به مردم میریدند. آقای میم بهطور تصادفی در پیادهرو به یک سرمایهگذار خارجی برخورد کرد از او پرسید که چرا نمیآید در این اوضاع از گه برق تولید کند. سرمایهگذار خارجی رید به سر تا پای هیکل میم و دور شد.
میم که یک چوب دو سر گهی شده بود رفت و میانهی میدان ونک ایستاد. بعد رعدوبرق زد و از آسمان تکههای گه بارید. مردم بینهایت خوشحال شدند و آقای میم پی برد که دیگر عن تمام چیزها درآمده است.
۴ نظر:
چقدر خوشحالم که بعد از مدتها پست گذاشتی.
بازم بنویس
یه گهی خوردم گفتم بذار یه کامنت بذارم. حالا نمیدونم چی بنویسم.
Southpark - ass burger (asperger) -s15e8
هاهاهاها خیلی دمت گرم ایول! کیف کردم همون مضفری که باید و شاید :)
ارسال یک نظر