۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

یک داستان آموزنده

مسافرین محترم لطفن از لبه ی سککوها فاصله بگیرید.
[کلن یه پیرزنه هس نیشسته رو صندلی با یه پسره که مث بز اخفش وایساده لبه ی سککو]
مسافرین محترم لطفن از لبه ی سککوها فاصله بگیرید.
[بی اعتنا - خیره به قعر تاریک تونل]
لطفن از لبه ی سککو فاصله بگیرید.
[خاراندن ناف]
مسافر محترم از لبه ی سککو فاصله بگیر.
[عاروق می زند]
آقا با توئم لطفن فاصله بگیر.
[صدای زوزه ی باد از دوردست]
هوی مرتیکه ی اولاغ مگه کری؟ میگم بیا اینور عوضی.
[چه هوای خوبی]
پدسسگ عزگل
[می آید پایین مسافر محترم را می کند برمیگردد پشت بلندگو]

هیچ نظری موجود نیست: